تات نویس

گمان مبر که به پایان رسید کار مغان | هزار جام نخورده که در رگ تاک است

تات نویس

گمان مبر که به پایان رسید کار مغان | هزار جام نخورده که در رگ تاک است

نامه ای به تات نشینان منطقه و مردم ایران!

از آنجایی که اعتقاد دارم در بسیاری از موارد باید حرف آخر را اول زد و برای گفتن برخی صحبتها همین امروز هم سالها دیر است،(اقتباس از دکتر شریعتی) می خواهم این بار هم سراغ داستانی بروم از آخر به اول! که بسیار دیر است و دردی جانکاه برای من و همدردانم پدید می آورد، هر روز و هر روز...

اصل داستان این بار با شنیدن یک خبر که به خودی خود اهمیتی ندارد برایم شروع شد... تنها مرا یاد این انداخت که می خواستم روزی این موضوع را بنویسم.

داستان، باز از جنس نادیده انگاشتن واقعیت است، آن چه ما هر چه هزینه پای آن می دهیم کمتر به این نتیجه می رسیم که باید به آن می پرداختیم؛ قسمتان می دهم! دیگر کافیست به خدا سوگند با نادیده گرفتن حقیقت هیچ چیز حل نمی شود!

آن چه می خواهم بنویسم شبیه داستانهای خاله زنکی می شود اما خواننده دانا مرا درک خواهد کرد که دارم از دردی سخن می گویم، در حد خودش بزرگ و جانکاه...

قرار بود حرف آخر را اول بزنم، مقدمه اش زیاد شد...

عزیزان من، مردمان تاکستان و تات نشینان منطقه، مردم ایران!

امروز شاهد این هستم که ساختار روابط بین مردان و زنان سرزمینم دارد بی هنجار می شود! در این بی هنجاری و بی ساختاری که قبلا گفته بودم امروز ناهنجاری هایی مد می شود که حتی قائلین به آن و انجام دهندگانش از عذاب وجدان رهایی ندارند...

در همه جای دنیا مساله ای در روابط وجود دارد به نام "خیانت" و متاسفانه امروز شاهد ناهنجاری ها در روابط زناشویی هستیم!

مرا به سیاه نمایی متهم نکنید، خیلی وقت است این را ننوشته ام تا مطمئن شوم و از خداوند می خواهم همه اش توهم باشد. هر کسی این مشکل را بدون بررسی و دقت کافی رها کند خیانت کرده است...

خائنینی مانند من، که تا امروز سکوت کرده ام،

مانند تویی که می خوانی و نمی خواهی واقعیت را بپذیری،

مانند مسئولی که تمام هم و غمش متراژ مانتو و زاویه روسری است،

مانند آن بیشعورانی که همه چیز برایشان قدرت است و پول است و آبادانی را عمران و فعالیت عمرانی معنا می کنند و انگار نه انگار که بزرگترین و مهمترین سرمایه شان که سرمایه انسانی است، دارد ناکار می شود!

مانند پدران و مادران ما که یادشان رفت فعالیتی به نام "تربیت" مهمترین "وظیفه"شان است، این که باید خیلی چیزهای "بد" و "خاکبرسری" را به نسل ما آموزش می دادند...

مانند آن کسی که اسلام را تماما در حجاب و جدایی نامحرمان معنا می کند و فساد را تنها در همین حوزه می بیند و این ارزش را مانند یک غده سرطانی به جان اخلاق و فرهنگ انداخته است، غافل از این که از باعثین این اوضاعت است...

مانند تمام کسانی که رنج انسانها را می بینند و درگیر امور انتزاعی هستند و نگران سنت، مدرنیته، یا هر کوفت و زهر ماری از همین دست، حتی اگر چیزی به نام مذهب باشد! خدایی مذهبی که به درد مردمش نخورد یک جای کارش می لنگد دیگر، آقا! حداقلش این که اشتباه فهمیده ای!

امشب: رابطه ها بی ساختار، خیانت ها فراوان، آزارها زیاد، پاسخ ها خشن...

امروز: همه سر در گم، دنبال لذت های نویافته، محیط کوچک و بسته، می خواهد لذت ببرد و فکر می کند آزادی آن را از او گرفته اند...

دیروز: شروع آمدن وسایل جدید، راههای ارتباطی جدید، آمدن و آشنا شدن با فرهنگ های جدید، و صدا و سیما، مسئولان و مردم تنها نفی کردند و محکوم و گفتند که "بد است" یا "نیست"!

کار از کار گذشت، کاش برای آینده فکری بکنیم... نیایید و بگویید راهکار بده! درباره تناقض این که بیایی و در وبلاگ کسی بگویی چرا فقط حرف می زنی (وبلاگ فقط جای حرف زدن است!) بعدا خواهم نوشت! من شخصا هیچ چیز به ذهنم نمی رسد، تنها گوش بدهید و اطرافتان را نگاه کنید...

تا کی کند سیاهی چندین دراز دستی؟!

تات نویس

یکم اردیبهشت ماه 1391



اگر  لحن نامه نامناسب است و گاهی از محدوده ادب خارج می شود نگارنده را به حال نابسامانش ببخشید و معذرت خواهی حقیر را پذیرا باشید...

نامه ای به دختران سرزمین مادری ام...

این نامه را برای شما می نویسم، برای تمام دختران سرزمینی که در آن زندگی کرده ام.

شاید بسیار تکراری باشد. شاید واقعا نیازی به گفتن نباشد. شاید...

شاید گفتن های من برای شما جز یادآوری درد چیزی نباشد ولی این بار نمی خواهم خود را به هر دلیل و مصلحتی سانسور کنم. رها نمی کندم تا ننویسمش!

امروز در کشور و جامعه ای که من در آن زندگی می کنم، فضا نسبت به جنسیت افراد نامتقارن است. یعنی این که شما چه جنسیتی دارید در همه چیز، ریز و درشت، از سلام و احوال پرسی تا گرفتن منصب های سیاسی رده ی اول تاثیر دارد.

در جامعه من همه چیز برای شما یعنی خطر، خطر سوء استفاده، خطر وابستگی، خطر...

در جامعه من همه نگران شما هستند. بدبختی اش آن جاست که بسیاری از آنها در بسیاری از موارد حق دارند و شما خود آگاهید! و بدبختی بزرگتر این که در جامعه من همه حق دارند! جز من و جز تو!

در این جا چیزی وجود دارد به نام باکرگی، فقط برای دختران تعریف می شود، همه روشنفکرند در این رابطه، اما کسی که اشتباهی در زندگی اش بکند را طرد می کنند، خودشان که اشتباهی در کارشان نیست!

پدران ته قلبشان از شیطنت های پسرانشان ذوق زده می شوند و اما وای به حال دختران!

همه می دانند که "جامعه پر از گرگ است" اما از این تنها فرارش را یاد گرفته اند. تنها گسترش این باور را آموخته اند، تنها تماشا و تحمل را به کار می بندند... من نفهمیدم این گرگها کیستند وقتی "همه" می گویند جامعه پر گرگ است!!!

در کشور من همه یادشان رفته شما تربیت کننده جامعه هستید و باید تربیت شوید! این تربیت باید از لحاظ احساسی غنی باشد... یادشان رفته تفاوت تربیتی دختران و پسران فقط در نگاهبانی و پاسبانی نیست! فقط در آسیب پذیری نیست...

همه حتی به طرز لباس شما هم کار دارند، اما کسی به طرز تربیت شما کار ندارد... شعارزدگی و سطحی نگری آزارمان می دهد...

خیانتی که در حق شما می شود این است که مشکلتان می شود این که چه بپوشید و چه نپوشید... که با گشت ها به مشکل نخورید... کسی که زیر خروارها آوار و سنگ مدفون است، دیگر فکر نمی کند چگونه آزاد شود، فقط می خواهد آزاد شود... (دکتر شریعتی)

جاهایی هم هست که شما شانس بالا داشته و چیزی برده باشید... اما کاش نبود! کاش این شکلیش نبود و حداقل می دانستیم نیست!

امروز من عقده ای در میان پسران اطرافم می بینم که با تحقیر کردن و اثبات برتری به دختران ارضا می شود... صحبت بازی های کودکانه نیست و داستان از جنس واقعیت خشن این روزهای ماست...

من و امثال من، به شکل یک انسان به شما نگاه نمی کنیم و این انتهای دوری از انسانیت است...

کاش بشود به سرزمینی پشت دریاها برویم، بحث رفتن من و شما نیست... ما باید این سرزمین را آن طور که می خواهیم بسازیم... 

من شخصا به احترام شما و تمام مادران نگران سرزمینم از جای برمی خیزم. برای شما که با این همه همچون سدی برای پشت سرتان می ایستید و ایستاده می سوزید...

نامه آن چیزی که می خواستم نشد... اما امیدوارم نوشتنش خالی از لطف هم نباشد... برای خودم متاسفم که بیشتر از این چیزی برای گفتن ندارم... حرف بدرد بخوری نبود...

از این سَموم که بر طرف بوستان بگذشت     عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی

تات نویس

جمعه 8 اردیبهشت 91

مطالبه سیاسی

در فعالیتهایی که در پاسخ اتفاقات سیاسی یک کشور اتفاق می افتد. کسی که یک مطالبه خاص سیاسی دارد باید به این توجه داشته باشد که به انحراف نیفتد.

راه داشتن امنیت بیشتر هنگام بحث کردن (یعنی از دست ندادن جایگاه و همین طور بیان مستدل در بحث) برای هر کس این است که همواره به جای شانتاژ و فرافکنی رسانه ای و گاه اغراق، حداقل ها را بگوید و حتی از همه حرفهایش با تاکید قسمتی را انتخاب کند.

این گونه است که فرصت عوام فریبی و مظلوم نمایی تا مقدار زیادی از طرف مقابلش گرفته می شود.

برای آشنا شدن بیشتر با این شیوه مناظره که برای خودش آموزنده و به عنوان روش برای مطالبه قابل الگوبرداری است، می توانید خطبه فدکیه حضرت زهرا س را مطالعه نمایید.

جمله ها 5: نبوغِ جهل

این بار به جای یک جمله، دو جمله بسیار پرکاربرد در کشورمان را برایتان معرفی می کنم، که استفاده همزمان از آنها همواره برای نگارنده به طرز وحشتناکی شگفت آور بوده است. اصلا ذهن هنگ می کند وقتی این جملات را با هم می بیند.

یکم:

دسته جملات مربوط به دشمنان نابغه و بسیار قوی و بزرگ و فراماسونری؛ که از گرد و غبار تهران تا سونامی شرق آسیا را می توان به آنها نسبت داد.

و دوم:

این حدیث که "خداوند دشمنان ما را از جاهلان قرار داده است."*

-------------------------------------------------------------------

البته از حق نگذریم اگر کسی بتواند این دو را کنار هم جمع کند می تواند تمام دنیا را به راحتی تحلیل کند. تحلیلهای ابطال ناپذیری که مو لای درزشان نمی رود. (درزی در کار نیست!) در میان جهل و نبوغ توامان دشمن چیزی نیست که خدای نکرده عیب ما را نشان دهد!!!

 ------------------------------------------------------------------

یاد صحبتم با یکی از رفقا درباره اعترافات جمالی فش** می افتم. وقتی من درباره جملات مختلف سوال می کردم؛ عباراتی مانند:

"کیلومتر 20 اتوبان تل آویو – اورشلیم، دست چپ"

یا "یه لپ تاپ که توش دو تا ویندوز بود که یکی از این دو تا ویندوز خودش دو تا ویندوز بود"

یا "به من زنگ زدند گفتن ناراحت نباش تو آدم مضری رو از بین بردی"

یا "خونه دکتر علیمحمدی رو عین خودش شبیه سازی کرده بودن"

یا "گفتن خیلی از خونه بیرون نرو"

یا "ایمیل به 20 قسمت تقسیم می شد و هر قسمت به جایی می رفت"

یا "گفتن خیالت راحت باشه این موتور همون موتور ساخت ایرانه..."

یا "این ماموریت 50 هزار دلار(البته آن موقع می شد حدود 50 میلیون تومان نه 100 میلیون تومان!) دستمزد داشت..."

یا ...

و سوالات مهمتر که آن دوست عزیز با به کار بردن یکی در میان جملات بالا پیروز بحث شد و از من خواست فتنه نکنم و فرافکنی درباره قاتل انجام ندهم! هر چند من فقط سوال داشتم!

 

* البته این حدیث نکته فراوان دارد! ما با استفاده روزمره و سوءاستفاده از احادیث آنها را لوث می کنیم.

** تروریستی که دکتر علیمحمدی را ترور کرد و پس از دستگیری در ملا خاص اعدام شد! حالا این همه قاتل را در ملا عام اعدام می کنیم نمی شد یک تروریست اسرائیلی را نیز در ملا عام اعدام کنیم...

جمالی فش در ویکی پدیا

حالا شما هم خیلی جدی نگیرید! سوال است دیگر!!