تات نویس

گمان مبر که به پایان رسید کار مغان | هزار جام نخورده که در رگ تاک است

تات نویس

گمان مبر که به پایان رسید کار مغان | هزار جام نخورده که در رگ تاک است

نامه ای به حسن روحانی - قسمت اول

جناب آقای حسن روحانی،

رییس جمهور محترم جمهوری اسلامی ایران،


سلام

اینجانب آرمان ستوده، ملقب به تات نویس فرزند تات زبان ملّت، متولد 1285 در شهرستان تاکستان یا هر کجای ایران، با توجه به فعالیت های این چند سال، میتوانم خود را یک کنشگر سیاسی نزدیک -و امیدوار- به اصلاحات به حساب آورده و از دیدگاه یک کنشگر سیاسی نامه ای سرگشاده خطاب به شما بنویسم.

بنده در این انتخابات ابتدا در ستاد دکتر عارف و پس از ائتلاف در ستاد شما، در جهت مشارکت بیشتر مردم و افزایش آرای شما فعالیت کرده ام و حال لازم میبینم نکاتی چند را به شما گوشزد کنم. برای این مهم بنده تا بدینجا تصمیم به نوشتن 3 نامه با رویکرد به مردم، سیاست و کنشگران سیاسی گرفته ام.



ابتدا این که از شما انتظار می رود امروز رییس جمهور تمام ملت ایران باشید. اما همین تمام ملت ایران واجد ظرافت هاییست که بی توجهی به آنها منجر به هزینه هایی می شود که در قبل از انقلاب، دهه اول انقلاب و دولتهای اصلاحات پرداخت شده است. همین باعث شده است قسمت اول نامه را به مردم، مخاطبان شما و به طور کلی این این ظرافت ها اختصاص دهم.

1.

دقت کنید مهمترین عاملی که شما را از دیگر نامزدها جدا کرده و بیش از 50 درصد آرا را به شما اختصاص داده حمایت یک جنبش مردمی است که قبلا در حمایت از اصلاحات و همین طور میرحسین موسوی در انتخابات شرکت کرده بود. از فعالیت های تشکلی - ستادی شما گرفته تا مردمی که به شما رای دادند.

و مهمترین خواسته های این قشر رسیدگی به وضعیت زندانیان سیاسی و نامزدهای محبوس، و همین طور به دست آوردن آزادی های اجتماعی است و البته نکات مهمی که در بخش اصلاحات سیاسی به آن ها خواهم پرداخت. دقت کنید، سرخوردگی دوباره بسیار پرهزینه تر خواهد بود.

این قشر از مردم تا به حال هر بار به صورت حداکثری وارد صحنه شده اند؛ یا انتخابات را به سمت خود برده اند، یا طرف مقابل را مجبور به واکنش های عجیب و پرداخت هزینه نموده اند، اما تجربه نشان می دهد سابقه ناامید شدن و خسته شدن را نیز دارند.


2.

رای بالای شما نشانه اقبال مردم به اعتدال و عقلانیت گرایی و پرهیز از ایده آل گرایی و رادیکالیسم است. همین اعتدال شما البته برایتان در سیاست کشور نعمت خواهد بود، اما باید دقت شود که برخی مسائل حیاتی مناسب برای حل شدن در این فضا نیستند.

ضمنا دقت کنید که برای انتخاب شما به نوعی میتوان گفت که یک توافق دولت-ملت شکل گرفت، وگرنه گفتمانهایی مانند آنچه قالیباف و جلیلی از آن دم میزدند، قدرت سیاسی کمی ندارند. ترس سوء استفاده از شما میرود که در بخش کنشگران سیاسی آن را باز خواهم کرد.

و من شما را به رعایت و ترویج واقع بینی توصیه میکنم.


3.

نه شما سیدمحمد خاتمی هستید؛ و نه مردم نسل سوم، که برایتان عاشقانه های فانتزید از عبای شکلاتی بنویسند. البته شخصیت خاص سیدمحمد خاتمی را بایست ستود اما امروز مردم از شما انتظار دارند.

از همین امروز خود را برای 4 تا 8 سال نقد و اعتراض از هر طرف آماده کنید، شما باید به جای عبای شکلاتی، عبای آهنین بپوشید.


4.

انتظاری که از شما ندارم، شروع علنی اصلاح وضعیت دگراندیشان است. رجوع کنید به دگراندیشان، اقلیت یا هر نام دیگری

اما دقت کنید شما این فرصت را دارید که حداقل اکثریت قریب به اتفاق مردم شما را رییس "جمهور" میدانند. درست است که بسیاری از کنشگران سیاسی به پلان های تکراریشان ادامه خواهند داد و همان طور که خاتمی را تخریب می کردند سراغ شما هم خواهند آمد. اما این اتفاق مایه بقای کنشگران حداکثری است که تنها در صورت مخاطره منافعشان اتفاق نخواهد افتاد. در این باره خواهم نوشت، اما اگر مردم را می خواهید، فعالیت حرفه ای رسانه ای را جدی بگیرید.


5.

مردم ما شایسته و تشنه احترامند؛ تاثیرات احترام و گفتگوی درست در مردم شگفت آور است. از شما انتظار میرود هر آن چه را که دکتر احمدی نژاد خراب کرده، حداقل خرابتر نکنید!

کم حرف بزنید و گزیده؛ منطقی و واقع بینانه، همین یک تفاوت با محمود احمدی نژاد انتخاب 4 سال دیگر شما را تضمین خواهد کرد!

حتی اگر به مردم دروغ میگویید آن را مانند صدا و سیما به همراه با توهین به شعور مردم به خورد آنها ندهید!



6.

سعی کنید مسائل حل نشده را حل کنید. یا حداقل نیتتان را برای حلشان نشان دهید. کوی دانشگاه، قتل های زنجیره ای، فساد و خیانت های اقتصادی دولتهای احمدی نژاد، دخالت نظامیان. برای مثال، کسانی مانند علی فلاحیان وزیر اطلاعات قتل های زنجیره ای، برای شما برنامه های زیادی خواهند داشت که عدم هشیاری موجب از دست رفتن پایگاه مردمی شما خواهد شد. 

هر چند شما در نشست ها و مصاحبه ها نشان داده اید که تجربه آن همه مذاکره دیپلماتیک سرمایه خوبی است برایتان!



7.

دقت کنید، امروزه اصولگرایان به قول خودشان "با رسانه های بیگانه همصدا شده اند!" از دید بنده هیچ اشکالی ندارد؛ اما رسانه های خارج از ایران تماما در تلاشند نشان دهند اتفاقی نیفتاده است و شما نزدیک به همان قبلی ها هستید و از این تحلیل های سطحی اما خوش آب و رنگ، به کار بستن منش خاتمی در مواجهه با مخالف به همراه دقت به کار رسانه ای به راحتی می تواند تاثیرات این حرف ها را خنثی کند.

کاری کنید چیزی نداشته باشند که بگویند. مردم خواهند فهمید.


8.

بالاخره امروز باید یکی پیدا بشود هنر و مخصوصا موسیقی را علنا به عنوان یکی از مهمترین پارامترهای مفید و حیاتی در جامعه به رسمیت بشناسد. در باب موسیقی، حرمت زدایی، افزایش امکانات و همین طور ترویج و ترغیب مردم و صدا و سیما به پرداختن به آن ضروری به نظر میرسد.

برای ایران و نظام اسلامی آن زشت است که در مناظره تمام کاندیدها در باب هنر بگویند و نام "موسیقی" را نیاورند. مردم هم یاد خواهند گرفت، شما فقط سعی کنید این فرصت را فراهم کنید.



نامه: سپاسگزاری!

سلام!

بیا که خاک رهت لاله زار خواهد شد   ز بس که خون دل از چشم انتظار چکید

اینجانب تات نویس؛ به نوبه خودم از تمامی برادران (بسیجیان، هیئت ها، ارتشهای سایبری، نظامیان و ...) بابت بزرگ کردن شخصیتی چون شاهین نجفی سپاسگزاری می کنم!

از همه دوستانم سپاسگزارم که واکنشی که به شاهین نجفی نشان دادند بسیار شدیدتر و حتی معکوس آن واکنشی بود که به کوی دانشگاه و داستان کهریزک نشان دادند!


از آنجا که یک منافق هستم، سپاسگزاری می کنم بابت این که شاهین نجفی را در حد سلمان رشدی بزرگ می کنید... و اجازه می دهید بیاید این بار از این که قبلا قاری بوده است بگوید و از ایمانش برای جهانیان حرف بزند...

از آنجا که یک فتنه گر غرب زده هستم، تشکر می کنم که باعث شدید شاهین نجفی موقعیت مصاحبه با اشپیگل را پیدا کند؛ تا سخن به قول شما "اپوزیسیون فرهنگی ایران" به گوش تمام دنیا برسد و تمام دنیا برای دمکراسی در ایران اشک تمساح بریزد و حاملان دمکراسی برای ایران را مورد حمایت و مرسوله را مورد بیمه خود قرار دهد!!!

سپاسگزارم که طوری وانمود می کنید، که انگار حرفی ندارید از خودتان و برای حرف زدن حتما یکی باید بیاید به شما بهانه بدهد...

سپاسگزارم که کاری می کنید که کسی بتواند شما را "تشکل و جریان حکومتی" بنامد و نشود از شما دفاع کرد... بگوید "برای من کاملا روشن بود که رژیم رو تحریک میکنه" و خیلی راحت حرفش را گسترش بدهد و بنیادگرایی را اساسا به تحجر محکوم کند...

سپاسگزارم که اجازه دادید "مساله سخیفی چون توهین و تمسخر" بشود میدان مبارزه شما با این همه ادعا، با یک کسی که از نظر من تنها یک "آسیب دیده" است که خیلی چیزها را با هم اشتباه گرفته و با بیش فعالیش تمام عقده هایش را بروز می دهد... من این آسیب ها و ریشه هایش برایم مهم است؛ اما شاهین نجفی اساسا برایم جدی نیست!

خلاصه دست مریزاد، خوب آب به آسیاب دشمن ریختید و کار ما و امثال ما را راحت کردید. اصلا برای مدتی به ما مرخصی دادید!!!


خداوند همه ما را به راه راست هدایت کند... آمین!

تات نویس

21 خردادماه 1391


به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست

زحمتی می کشم از مردم نادان که مپرس...

نامه ای به پدرم 3؛ روز پدر؛ مُهر افتخار

سلام.


نمی دانم از اسباب کشی من به این جا خبر دارید یا نه؛ این نامه را به مناسبت ولادت کسی می نویسم که شما اولین راهنمایم به سوی محبت او بودید.


این نامه را پسری می نویسد که قسمت بزرگی از اعتماد به نفس و اعتبار درونی اش را مدیونی شماست. پسری که نگاه به مردم و نگاه به جامعه و حکومت را از شما آموخته بود. پسری که از در باز تجربیات پدرش بسیار استفاده ها کرده بود و به طرق مختلف از او یاد گرفته بود.


این نامه به پدری نوشته می شود که بهترین پشتیبان پسرش در مواقع و مراحل مختلف زندگی اش بوده است...


بسیار دوست داشتم با دست می نوشتم و با خط خودم برایتان ارسال می کردم. فاصله موجود مرا بر آن می دارد که فرصت مطالعه آن را به همه مخاطبان بدهم.


برای من که این روزها در پس تغییرات مختلف به سر می برم جایگاه پدر هر روز معنای تازه ای می یابد. برای کسی که اتفاقات جدید، پایان ها و آغازهای نو از مولفه های امروز زندگی اش است...


پدر همواره اندیشناک من، نگرانم مشو! حالم خوب است، ملالی جز بدروزی عقل و اندیشه ای خودت به من آموختی، و عیبهای صوفیانه که بر صافی اش می شود، ندارم!*


منکر تفاوت های خودم با خودت نیستم، منکر گلایه هایی که از تو و نسلت دارم نیستم؛ اما با تمام وجود برای زندگی پاک و بی شعارت احترام قائلم...


بی شعار؛ آن چه بسیار گرانبهاست و امروز گوهر نایاب؛

  • ساده زیستن و پاک بودن، تن به هر کاری ندادن، حتی انتقاد و اعتراض، ثابت قدم بودن و زیر بار فشار خم نشدن، احترام به قانون و بی اعتنایی به رابطه ها و قدرت های دیرپای عرصه ناسالم سیاست و ... بدون شعارش را امروز بسیار می جوییم و اندک می یابیم.

امروز من برای شما جایگاه دیگری قائلم، روزگاری که از ترک خانه شروع شد که شاید در همین نزدیکی به جلای وطن بینجامد...


و اما هر کجا که باشم انگار سردر ذهنم به اعتبار و پاکی و سنگینی سکوتِ شما مهر خورده است. مهری از جنس افتخار، غرور و صلابت.


ارادتمند و دوستدار همیشگی شما

تات نویس      

15 خرداد ماه 1391 



* میی دارم چو جان صافی که صوفی می کند عیبش | خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بدروزی

نامه ای به تات نشینان منطقه و مردم ایران!

از آنجایی که اعتقاد دارم در بسیاری از موارد باید حرف آخر را اول زد و برای گفتن برخی صحبتها همین امروز هم سالها دیر است،(اقتباس از دکتر شریعتی) می خواهم این بار هم سراغ داستانی بروم از آخر به اول! که بسیار دیر است و دردی جانکاه برای من و همدردانم پدید می آورد، هر روز و هر روز...

اصل داستان این بار با شنیدن یک خبر که به خودی خود اهمیتی ندارد برایم شروع شد... تنها مرا یاد این انداخت که می خواستم روزی این موضوع را بنویسم.

داستان، باز از جنس نادیده انگاشتن واقعیت است، آن چه ما هر چه هزینه پای آن می دهیم کمتر به این نتیجه می رسیم که باید به آن می پرداختیم؛ قسمتان می دهم! دیگر کافیست به خدا سوگند با نادیده گرفتن حقیقت هیچ چیز حل نمی شود!

آن چه می خواهم بنویسم شبیه داستانهای خاله زنکی می شود اما خواننده دانا مرا درک خواهد کرد که دارم از دردی سخن می گویم، در حد خودش بزرگ و جانکاه...

قرار بود حرف آخر را اول بزنم، مقدمه اش زیاد شد...

عزیزان من، مردمان تاکستان و تات نشینان منطقه، مردم ایران!

امروز شاهد این هستم که ساختار روابط بین مردان و زنان سرزمینم دارد بی هنجار می شود! در این بی هنجاری و بی ساختاری که قبلا گفته بودم امروز ناهنجاری هایی مد می شود که حتی قائلین به آن و انجام دهندگانش از عذاب وجدان رهایی ندارند...

در همه جای دنیا مساله ای در روابط وجود دارد به نام "خیانت" و متاسفانه امروز شاهد ناهنجاری ها در روابط زناشویی هستیم!

مرا به سیاه نمایی متهم نکنید، خیلی وقت است این را ننوشته ام تا مطمئن شوم و از خداوند می خواهم همه اش توهم باشد. هر کسی این مشکل را بدون بررسی و دقت کافی رها کند خیانت کرده است...

خائنینی مانند من، که تا امروز سکوت کرده ام،

مانند تویی که می خوانی و نمی خواهی واقعیت را بپذیری،

مانند مسئولی که تمام هم و غمش متراژ مانتو و زاویه روسری است،

مانند آن بیشعورانی که همه چیز برایشان قدرت است و پول است و آبادانی را عمران و فعالیت عمرانی معنا می کنند و انگار نه انگار که بزرگترین و مهمترین سرمایه شان که سرمایه انسانی است، دارد ناکار می شود!

مانند پدران و مادران ما که یادشان رفت فعالیتی به نام "تربیت" مهمترین "وظیفه"شان است، این که باید خیلی چیزهای "بد" و "خاکبرسری" را به نسل ما آموزش می دادند...

مانند آن کسی که اسلام را تماما در حجاب و جدایی نامحرمان معنا می کند و فساد را تنها در همین حوزه می بیند و این ارزش را مانند یک غده سرطانی به جان اخلاق و فرهنگ انداخته است، غافل از این که از باعثین این اوضاعت است...

مانند تمام کسانی که رنج انسانها را می بینند و درگیر امور انتزاعی هستند و نگران سنت، مدرنیته، یا هر کوفت و زهر ماری از همین دست، حتی اگر چیزی به نام مذهب باشد! خدایی مذهبی که به درد مردمش نخورد یک جای کارش می لنگد دیگر، آقا! حداقلش این که اشتباه فهمیده ای!

امشب: رابطه ها بی ساختار، خیانت ها فراوان، آزارها زیاد، پاسخ ها خشن...

امروز: همه سر در گم، دنبال لذت های نویافته، محیط کوچک و بسته، می خواهد لذت ببرد و فکر می کند آزادی آن را از او گرفته اند...

دیروز: شروع آمدن وسایل جدید، راههای ارتباطی جدید، آمدن و آشنا شدن با فرهنگ های جدید، و صدا و سیما، مسئولان و مردم تنها نفی کردند و محکوم و گفتند که "بد است" یا "نیست"!

کار از کار گذشت، کاش برای آینده فکری بکنیم... نیایید و بگویید راهکار بده! درباره تناقض این که بیایی و در وبلاگ کسی بگویی چرا فقط حرف می زنی (وبلاگ فقط جای حرف زدن است!) بعدا خواهم نوشت! من شخصا هیچ چیز به ذهنم نمی رسد، تنها گوش بدهید و اطرافتان را نگاه کنید...

تا کی کند سیاهی چندین دراز دستی؟!

تات نویس

یکم اردیبهشت ماه 1391



اگر  لحن نامه نامناسب است و گاهی از محدوده ادب خارج می شود نگارنده را به حال نابسامانش ببخشید و معذرت خواهی حقیر را پذیرا باشید...

نامه ای به دختران سرزمین مادری ام...

این نامه را برای شما می نویسم، برای تمام دختران سرزمینی که در آن زندگی کرده ام.

شاید بسیار تکراری باشد. شاید واقعا نیازی به گفتن نباشد. شاید...

شاید گفتن های من برای شما جز یادآوری درد چیزی نباشد ولی این بار نمی خواهم خود را به هر دلیل و مصلحتی سانسور کنم. رها نمی کندم تا ننویسمش!

امروز در کشور و جامعه ای که من در آن زندگی می کنم، فضا نسبت به جنسیت افراد نامتقارن است. یعنی این که شما چه جنسیتی دارید در همه چیز، ریز و درشت، از سلام و احوال پرسی تا گرفتن منصب های سیاسی رده ی اول تاثیر دارد.

در جامعه من همه چیز برای شما یعنی خطر، خطر سوء استفاده، خطر وابستگی، خطر...

در جامعه من همه نگران شما هستند. بدبختی اش آن جاست که بسیاری از آنها در بسیاری از موارد حق دارند و شما خود آگاهید! و بدبختی بزرگتر این که در جامعه من همه حق دارند! جز من و جز تو!

در این جا چیزی وجود دارد به نام باکرگی، فقط برای دختران تعریف می شود، همه روشنفکرند در این رابطه، اما کسی که اشتباهی در زندگی اش بکند را طرد می کنند، خودشان که اشتباهی در کارشان نیست!

پدران ته قلبشان از شیطنت های پسرانشان ذوق زده می شوند و اما وای به حال دختران!

همه می دانند که "جامعه پر از گرگ است" اما از این تنها فرارش را یاد گرفته اند. تنها گسترش این باور را آموخته اند، تنها تماشا و تحمل را به کار می بندند... من نفهمیدم این گرگها کیستند وقتی "همه" می گویند جامعه پر گرگ است!!!

در کشور من همه یادشان رفته شما تربیت کننده جامعه هستید و باید تربیت شوید! این تربیت باید از لحاظ احساسی غنی باشد... یادشان رفته تفاوت تربیتی دختران و پسران فقط در نگاهبانی و پاسبانی نیست! فقط در آسیب پذیری نیست...

همه حتی به طرز لباس شما هم کار دارند، اما کسی به طرز تربیت شما کار ندارد... شعارزدگی و سطحی نگری آزارمان می دهد...

خیانتی که در حق شما می شود این است که مشکلتان می شود این که چه بپوشید و چه نپوشید... که با گشت ها به مشکل نخورید... کسی که زیر خروارها آوار و سنگ مدفون است، دیگر فکر نمی کند چگونه آزاد شود، فقط می خواهد آزاد شود... (دکتر شریعتی)

جاهایی هم هست که شما شانس بالا داشته و چیزی برده باشید... اما کاش نبود! کاش این شکلیش نبود و حداقل می دانستیم نیست!

امروز من عقده ای در میان پسران اطرافم می بینم که با تحقیر کردن و اثبات برتری به دختران ارضا می شود... صحبت بازی های کودکانه نیست و داستان از جنس واقعیت خشن این روزهای ماست...

من و امثال من، به شکل یک انسان به شما نگاه نمی کنیم و این انتهای دوری از انسانیت است...

کاش بشود به سرزمینی پشت دریاها برویم، بحث رفتن من و شما نیست... ما باید این سرزمین را آن طور که می خواهیم بسازیم... 

من شخصا به احترام شما و تمام مادران نگران سرزمینم از جای برمی خیزم. برای شما که با این همه همچون سدی برای پشت سرتان می ایستید و ایستاده می سوزید...

نامه آن چیزی که می خواستم نشد... اما امیدوارم نوشتنش خالی از لطف هم نباشد... برای خودم متاسفم که بیشتر از این چیزی برای گفتن ندارم... حرف بدرد بخوری نبود...

از این سَموم که بر طرف بوستان بگذشت     عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی

تات نویس

جمعه 8 اردیبهشت 91