تات نویس

گمان مبر که به پایان رسید کار مغان | هزار جام نخورده که در رگ تاک است

تات نویس

گمان مبر که به پایان رسید کار مغان | هزار جام نخورده که در رگ تاک است

نامه ای به دختران سرزمین مادری ام...

این نامه را برای شما می نویسم، برای تمام دختران سرزمینی که در آن زندگی کرده ام.

شاید بسیار تکراری باشد. شاید واقعا نیازی به گفتن نباشد. شاید...

شاید گفتن های من برای شما جز یادآوری درد چیزی نباشد ولی این بار نمی خواهم خود را به هر دلیل و مصلحتی سانسور کنم. رها نمی کندم تا ننویسمش!

امروز در کشور و جامعه ای که من در آن زندگی می کنم، فضا نسبت به جنسیت افراد نامتقارن است. یعنی این که شما چه جنسیتی دارید در همه چیز، ریز و درشت، از سلام و احوال پرسی تا گرفتن منصب های سیاسی رده ی اول تاثیر دارد.

در جامعه من همه چیز برای شما یعنی خطر، خطر سوء استفاده، خطر وابستگی، خطر...

در جامعه من همه نگران شما هستند. بدبختی اش آن جاست که بسیاری از آنها در بسیاری از موارد حق دارند و شما خود آگاهید! و بدبختی بزرگتر این که در جامعه من همه حق دارند! جز من و جز تو!

در این جا چیزی وجود دارد به نام باکرگی، فقط برای دختران تعریف می شود، همه روشنفکرند در این رابطه، اما کسی که اشتباهی در زندگی اش بکند را طرد می کنند، خودشان که اشتباهی در کارشان نیست!

پدران ته قلبشان از شیطنت های پسرانشان ذوق زده می شوند و اما وای به حال دختران!

همه می دانند که "جامعه پر از گرگ است" اما از این تنها فرارش را یاد گرفته اند. تنها گسترش این باور را آموخته اند، تنها تماشا و تحمل را به کار می بندند... من نفهمیدم این گرگها کیستند وقتی "همه" می گویند جامعه پر گرگ است!!!

در کشور من همه یادشان رفته شما تربیت کننده جامعه هستید و باید تربیت شوید! این تربیت باید از لحاظ احساسی غنی باشد... یادشان رفته تفاوت تربیتی دختران و پسران فقط در نگاهبانی و پاسبانی نیست! فقط در آسیب پذیری نیست...

همه حتی به طرز لباس شما هم کار دارند، اما کسی به طرز تربیت شما کار ندارد... شعارزدگی و سطحی نگری آزارمان می دهد...

خیانتی که در حق شما می شود این است که مشکلتان می شود این که چه بپوشید و چه نپوشید... که با گشت ها به مشکل نخورید... کسی که زیر خروارها آوار و سنگ مدفون است، دیگر فکر نمی کند چگونه آزاد شود، فقط می خواهد آزاد شود... (دکتر شریعتی)

جاهایی هم هست که شما شانس بالا داشته و چیزی برده باشید... اما کاش نبود! کاش این شکلیش نبود و حداقل می دانستیم نیست!

امروز من عقده ای در میان پسران اطرافم می بینم که با تحقیر کردن و اثبات برتری به دختران ارضا می شود... صحبت بازی های کودکانه نیست و داستان از جنس واقعیت خشن این روزهای ماست...

من و امثال من، به شکل یک انسان به شما نگاه نمی کنیم و این انتهای دوری از انسانیت است...

کاش بشود به سرزمینی پشت دریاها برویم، بحث رفتن من و شما نیست... ما باید این سرزمین را آن طور که می خواهیم بسازیم... 

من شخصا به احترام شما و تمام مادران نگران سرزمینم از جای برمی خیزم. برای شما که با این همه همچون سدی برای پشت سرتان می ایستید و ایستاده می سوزید...

نامه آن چیزی که می خواستم نشد... اما امیدوارم نوشتنش خالی از لطف هم نباشد... برای خودم متاسفم که بیشتر از این چیزی برای گفتن ندارم... حرف بدرد بخوری نبود...

از این سَموم که بر طرف بوستان بگذشت     عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی

تات نویس

جمعه 8 اردیبهشت 91

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد