غریبه ای که در میان خیل آشنایان راه می رود و دنبال یک مکان ناآشنا می گردد! گاه از هر چه نوشتن و گفتن است حالش به هم می خورد و به گوشه ای می خزد، آهنگ گوش می دهد، آهنگ می نوازد و گرایش شدیدی به هر چیز بی معنی یا نامفهوم یا حداقل نامعلوم پیدا می کند. صبر می کند و دیگران را به صبر می خواند و باز که خودش را پیدا کرد شروع می کند به نوشتن! خودش هم نمی داند از جان قلم چه می خواهد؟! یک "پناهنده روانی" که به دنبال کمی روزگار بهتر، و روزگار کمی بهتر می گردد...